...چشم هایش
...بهانه ای برای نفس کشیدن
چقدر دیر آمدی! اما می دانم اگر تو هم مرا دوست داشتی، آنقدر که من تو را؛ زودتر می آمدی! حالا که آمده ای خوشحال نیستم. دلیلش برایم مبهم است، چرایش را جوابی نیافتم، اما انتظارت طعم دیگری داشت... می دانی؟؟؟ نفس هایت بوی تازه ای گرفته... شاید با یکی... نه، نه! حتما عطرت را عوض کرده ای!!!
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:سلام عزیز... خواهش می کنم!
ممنون که بهم سر زدی گلم.
خییییییییلی مرسی!!!!!!!!!!!!
نوشته هات خیلی قشنگه...جدا به دل میشینه...
همش رو خودت نوشتی؟!!
تو هم لینک شدی خانمی...پاسخ:سلام پرنسس من... خواهش می کنم وظیفه بود! شما هم مرسی بابت لطفی که به من داری! تمام نوشته هام که نه اما اکثرا سعی می کنم خودم بنویسم...
ببخشید چند روز نبودم
نتم قطع بود...
شرمنده
پاسخ:خواااااااااااااااااااااااهش می کننننننننننننننم!!!!!!!!!!
Power By:
LoxBlog.Com |